اي غمت آزادي ايرانيان مرگ تو از غصه ي زندانيان شعر
بيست و نه آذر هشتاد و هشت
منتظري سوي خدا بازگشت
مرغ دلش از قفس آزاد شد
نعره ي مستانه زد و شاد شد
پير سفر كرده سلام عليك
سينه سپر كرده سلام عليك
مرجع محبوب دل ملتي
دشمن ظلم و ستم و ذلتي
رفتي و از رفتنت ازرده ايم
بعد تو ما زخم نمك خورده ايم
زخم نمك خورده ي ما را ببين
چهره ي پژمرده ي ما را ببين
اي نفس گرم نگاه تو سبز
بعد تو اينده ي راه تو سبز
اي تو دل ازرده ز اهريمنان
خون جگر خورده ز اهريمنان
مرجع با جهد و جسارت تويي
رفته به تبعيد و اسارت تويي
عمر تو هرچند به زندان گذشت
با دل خون ولب خندان گذشت
اي شرف و عزت روحانيت
فقه تو بر پايه ي انسانيت
اي غمت آزادي ايرانيان
مرگ تو از غصه ي زندانيان
بر سر سجاده ي سبز اميد
روز و شب از چشم تو خون مي چكيد
عارضه ي قلبيت هر چند بود
رفتن تو لطف خداوند بود
خون خدا باز به جوش آمدست
بار دگر وقت خروش آمدست
راه تو راه شهدا بود و بس
گسترش دين خدا بود و بس
قصد تو جز قصد عدالت نبود
قصد اهانت به ولايت نبود
مدعيان فتنه به پا كرده اند
خون به دل خلق خدا كرده اند
ما همه ديديم كه حق با تو بود
مدعيان را همه رسوا نمود
ما همگي فضل تو را ديده ايم
پاره اي از عدل تو را ديده ايم
مصلحت انديش نبودي پدر
گم شده در خويش نبودي پدر
اي زده اتش به دل و جان ما
رفتي شدي شام غريبان ما
ما ز مريدان قديم توايم
ما همه طفلان يتيم توايم
درد تو دوري ز رياست نبود
فاصله ي دين ز سياست نبود
راه تو آلوده ي گندم نشد
لحظه اي در پرده ي شب گم نشد
نام تو در دفتر تاريخ سبز
در نظر باور تاريخ سبز
شنبه 5 دی 1388 - 1:18:41 PM